قورباغه
شرمنده ام عزیزم
من چرت زیاد می گویم
ولی در خاطرة روزهای تو
جایی آن ته ها مانده ام
که چرت نگفته باشم
شاید
دست در گردن من می اندازی
هی هق هق می کنی
آخر چرا ای دوست
من خودم از تو بدتر ، اینجا افتاده ام
نیازمند دستی
در شوره زار تنهاییِ خود
ناگاه صدایی می آید که : - هی قورباغه
«پاتو از رو پام بردار»
و من تازه متوجه می شوم که هی !
کجای کارم
توی مترو
تک و تنها ایستاده ام
آری تعجب نکن تک و تنها
صورتکی به من لبخند می زند و صورتک های دیگر
فکر می کنم از لقبم خوششان آمده است
«قورباغه»
آهای قورباغه که در تهِ مرداب این آدم ها زندگی می کنی
حواست را جمع کن
زیاد قور قور نکن
اینقدر زر نزن
تو مزاحم بقیه ای
آری حواست را جمع کن
سنگ های ریز ته اتاق ذهنم نفس می کشند هنوز
راز این سنگ ها چیست
نمی دانم
اما هستند
گاه فکر می کنند
فکر سنگ !
سنگینی در فضایشان پیچیده است
پیچیده تر از پیچک های باغچة همسایة بغلی
راستی مگر همسایه مان هنوز باغچه دارد ؟!
ناخن های پایم روی کفشم فشار می آورند
که کوچکیش اذیتشان می کند
آنها زندانیان کفش من اند و من زندانی کفش دنیا
پس فهمیدید که من که هستم !
آری ناخن پای دنیا
و شاید هم قورباغه !