شاپرک پر زد و رفت خاطرش غمگین بود

صحنة رفتن او بر دلم سنگین بود

شاپرک با من گفت ای دل سنگی من

سنگهای دل تو بر تن رنگی من

سخت سنگین شده است، سنگ­هایت بردار

از تن زخمی من، تو رها کن آوار

شاپرک پر زد و رفت بال­هایش پرّان

رو به سوی مستی بی­سر و پا نالان

شاپرک شاکی بود از تن خستة من

این دل چرکینم این در بستة من

شاپرک ساکت بود در هوا می­بارید

اشک­هایش آرام همه جا می­پاشید

شاپرک اینجا باش، دل، تو را می­خواهد

بال­های تو نَمی است که ز غم می­کاهد

شاپرک عشق من نفسی با من باش

راحتم کن از این درد و رنج و پرخاش

شاپرک روح من از تنم دور نشو

تو بمان در جسمم بی­شر و شور نشو

بی تو من هیچم هیچ در شب تنگ زمین

بنشین بر دوشـم نور چشمم! بنشین

لحظه­ای با من باش شاپرک! ناز نکن

بال­هایت را هی پـر پـرواز نکـن

شاپرک آغوشت بهترین ساعت عشق

شاپرک دستانت شعلة قامت عشق

ای همه زیبایی! شاپرک پر وا کن

دل سنگینم را در دو دستت جا کن