شاپرک
شاپرک پر زد و رفت خاطرش غمگین بود
صحنة رفتن او بر دلم سنگین بود
شاپرک با من گفت ای دل سنگی من
سنگهای دل تو بر تن رنگی من
سخت سنگین شده است، سنگهایت بردار
از تن زخمی من، تو رها کن آوار
شاپرک پر زد و رفت بالهایش پرّان
رو به سوی مستی بیسر و پا نالان
شاپرک شاکی بود از تن خستة من
این دل چرکینم این در بستة من
شاپرک ساکت بود در هوا میبارید
اشکهایش آرام همه جا میپاشید
شاپرک اینجا باش، دل، تو را میخواهد
بالهای تو نَمی است که ز غم میکاهد
شاپرک عشق من نفسی با من باش
راحتم کن از این درد و رنج و پرخاش
شاپرک روح من از تنم دور نشو
تو بمان در جسمم بیشر و شور نشو
بی تو من هیچم هیچ در شب تنگ زمین
بنشین بر دوشـم نور چشمم! بنشین
لحظهای با من باش شاپرک! ناز نکن
بالهایت را هی پـر پـرواز نکـن
شاپرک آغوشت بهترین ساعت عشق
شاپرک دستانت شعلة قامت عشق
ای همه زیبایی! شاپرک پر وا کن
دل سنگینم را در دو دستت جا کن