نور لطیف
سایه هایی بر دلم می بارند
سایه هایی خسته از بی تابی
سایه هایی در به در، بی سامان
در هوای سرد این بی خوابی
شهر درگیر مسائل شده است
شهر گنگ شبح بی پایان
شهر خواب و هوس و بیماری
شهر بی نور و تپش، بی باران
دوستی در همه جا گم شده است
دوستی، عشق، نفس، هیچ کجا
دوستی غرق شده در سایه
سایة نحس همه انسان ها
باد بر صورت ما دیگر نیست
باد یاد سفر عشق درخت
باد سبز نفس خاطره ها
که ببارید بر اعماقم سخت
با تو ذهن همة ساعت ها
به تماشای دقایق شده اند
با تو دیگر نفس سایه برید
سایه ها غرق حقایق شده اند
تو همان نور لطیفی که سحر
به دل غم زدة شهر تپید
شهر و من غرقة دریای نفس
آن زمان بود که نور تو دمید
+ نوشته شده در شنبه سی و یکم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 12:58 توسط حسین علی نقی
|