عاشق شدم من، عاشق چشمان ماهت

سرگشتة آن بی­ کران زلف سیاهت

دیوانة روی پُر از زیبایی عشق

مست دو ابروی نگارین نگاهت

آواره­ ام آوارة کوی دو چشمت

پَر می­ کشم تا سر گذارم در پناهت

آن خنده­ های نازک دشت لبانت

من کشتة آن خنده­ های گاه­ گاهت

وقتی مرا در شهر بوسه راه دادی

پروانه گشتم در چراغانی راهت

غم در نگاهت، لحظة مرگ من این است

پس دشمنم غم باشد و سردی آهت

تا لحظة آخر کنارت می­ نشینم

تو در نگاهم می­ پری من در نگاهت