این شعر رو نمی دونم در چه قالبیه همینجوری اومد و من هم قالبشو تغییر ندادم. چنین قالبی رو تا حالا ندیده ام اگه کسی دیده و خونده بگه. من اسمش رو میذارم «مثنوی نیمایی» چون بیت ها گاهی کوتاه و بلند میشه.


نمی بینم دلی کز دیدگـانش شور برخیزد

نمی بینم سری کز سینه اش دردی نیاویزد

نمی بینم غروب جاده ی سرگشتگی ها را

نمی بینم سـرود عیـش بی پـایـان دنیـا را

نمی بینم نسیمی بر دل گمگشته ام اینجا

نمی بینم بهاری در بهارستـان غم اینجا

پَرَم دنبال بالی شد به گمراهی

سرم دنبال دل های سـرِ راهی

صدای دل شکستن هاست بر شیشه

صدای سرد تنهـایی است در گیشه

شب سردی است در اوضاع ناجور در و دیوار

غمـی بی بال و پر، پـرواز کـرده بر سـر آوار

نفس در سینه ها حبس است و دستش بر رخ زنجیر

شبـاهنـگی به پـهنـای سکـوتی مـی شود درگیـر

پرستو از غم دیرینه ی باران هشیاری

بکـوچیــده اسـت از دشـت دل آزاری

نمی بینـم شهـابی تـا شـود روشـن دل خسـته

ولی بسیار محتاجم که تابد ماهتابی دیده بر بسته

بـه روی ســاحـل غـمـگـیـن رویــایـم

به روی عشق مهتابی به روی خاک و دریایم

28/12/89